بعد از گذاشتن یک استوری اینستاگرامی در یادبود پانزدهمین سال رفتن مامانبا* نون* کمی در دایرکت حرف زدیم. دختر گفت : تو سالگرد خاله جان را هر سال نوزدهم میگیری ما بیست و سوم دی ماه.رفتم سر تقویم سال ۸۶ خیلی خاطرات خوب و بد توش زنده شد .حتی یه رسید هم بود از آخرین اکوی مامان در بیمارستان امام خمینی تهران به قیمت بیست و سه هزارتومان.کاغذ نوی نو مونده بود بدون اینکه حتی کمرنگ شود .به تاریخ دهم دی ماه هشتاد و شش شمسی.بعدش امروز * ف* در عکس العمل به
نوشته ی استوری در مورد مامان که کمی شبیه پست قبلی وبلاگم هست واسم یه روش درمانی نوشت :نوشتن احساساتت روی کاغذ و متنش:میدونم دست به قلمی فهیمه جون خودتولی تک تک اون حالت رو روی قلم بیار و شاید خشمی که کسانی باید بودن در اون روز کنار تو و مامان و نبودن و تو رو دلگیرتر کرد و اینک هرچی از همه بیشتر چه حسی تو رو اذیت کرد تو اون لحظه!و دوست داشتی هنوز با مامان چه چیزهایی رو تجربه کنی و نکردی؟اینا خیلی به آروم شدن قلب مهربونت کمک میکنهخیلی خیلی سخته از دست دادن مادر و اینکه تو توی اون حالت و تنها بودی که مامانت رو از دست دادیبا خودم گفتم : مگه تا حالا این پانزده سال چه میکردم؟فقط می نوشتم اصلا خیلی نوشتم ، در وبلاگ در دفترهام در پستهای اینستام .درسته تاثیر داشت اون لحظه ها .ولی درد کنده شدن جزئی از قلب . درد ناقص شدن ، درد حرمان ، نیستی ، خالی شدن، نبودن آدمهای مهم زندگیت هرگز التیام کامل پیدا نمیکنه.و عجیب اینه هر سال دقیقا درد جداگانه ی خودش رو داره .مخصوص همون سال .درد سال اول و دوم و سوم شدیدترینش هست همه چی زجرآور و شکنجه آور و ملتهب و روز و شب دوست داری در هاله ای از مه خودت رو گم کنی . دوست داری تو هم نباشی. و یا باشی و دیده شوی . دوگانگی ساسو (sasoo)...
ما را در سایت ساسو (sasoo) دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : akaghaze-kahi4 بازدید : 82 تاريخ : يکشنبه 2 بهمن 1401 ساعت: 16:35